نوشته شده در چهارشنبه 89/4/23ساعت 11:35 عصر  توسط قطره ای از دریا
حال و روز این لحظه ها ، روزها ، هفته ها ، ماهها و سالهای اخیر ...
همیشه برایم تداعی کننده شب واقعه است .
چراغها را خاموش کرد ، تیرک خیمه ها را پایین آورد ، تا هر که می خواهد برود ، بدون خجلت ...
آقا ، تا کی تکرار این شب و روز واقعه ؟!
هر روز و هر ثانیه سخت تر می شود ،
صدای ترک خوردن روحم را می شنوی ؟
دیگر رمقی نمانده ...
می خواهم بمانم ، مگر اینکه تو دیگر مرا نخواهی ،
اما جسم و روحم دیگر تحمل این بار سنگین را ندارد ...
حسین جان ؛ این اسم با جان مثل یک جرعه آب گوارا جان تب دار را خنک می کند .
عباس(س) ، چه نذری کردم از نوجوانی ولی نشد ؛ باور کنم نخواستی ؟!
سجاد (ع) ، ای کاش سجده های خالصت را یاد می گرفتم این روزها بسیار نیازش دارم ،
طولانی و عمیق مثل رفتن به عمق آب ...
امضا : یک عاشق ... اما خسته .